نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

تولدت مبارک گلِ پونه

  امروز تولد بهترین دوستان توست، بانوی آبهای زلال، آناهیتای نازنینِ ما و سیمرغ قله های بلند عاشقی، ساینای عزیز . شنیده بودم تولد ساینا قراره سیرجان برگزار بشه و علیرغم شوقمون به شرکت در تولدش نمیتونستیم اونجا باشیم. آناهیتام به دلایلی قراره دیرتر جشن تولد بگیره. این بود که گفتم برای دلخوشیِ خودمون و پاسداشت عشقی که به دوستات داری روز تولد آناهیتا رو با بابا و مامان مهربونش به بزمی دوستانه و خصوصی بشینیم. دیروز که از کرمان می اومدیم تصمیم گرفتم براش کیک بگیرم و دعوتشون کنم خونه مون که سورپرایزشون کنیم. داشتم از قنادی می اومدم بیرون که تو و بابایی اومدین پیشواز. وقتی جعبه رو دستم دیدی طبق معمول فکر کردی برای تو چیزی گرفتم و من گف...
27 فروردين 1392

حال و هوا

سیا باهار، شو ببارُ روز ببار.   معنی واقعیِ این شعر فولکلور رو حالا به تمامی میفهمم.  سه روزه حس میکنیم در خطه ی باصفای شمال کشور زندگی میکنیم، با حسی سرشار از ابر و بارون و مه و تگرگ و برف! وای خدای من، همه ی حواست رو درگیر میکنه و بیشتر از همه بوی صمغ درختای سرو و کاج که با بارش بارون درمیامیزه هوش از سرت میبره. اینجا بهشت است، صدای ما را از اوج ابرها میشنوید! میگی مامان من بارون دوس ندارم، برف دوس دارم و شاید بخاطر دل تو بود که دیروز عصر هجدهم فروردین بارش یه لایه ی سفید برف ما رو برد به حال و هوای زمستون. از برف بازی هم به ور رفتن با یه گوله برفی که بابا برات از حیاط بیاره قانعی. از بس تی تیش بارِت اُوردم و میت...
19 فروردين 1392
20511 0 38 ادامه مطلب

کوچه ی خاطره های صورتی

قرار بود این بهارمون بوی دیدار یسنا و الهه داشته باشه، قرار بود بازم مشهد به زیارت نیایش و زهره نورانی بشیم، قرار بود بازم با دیانا و زینبم ، با نیروانا و نسترنم خاطره بسازیم. قرار بود منتظر گلنازم باشیم و وندا و هانای گلش که از دریای شمال سمت مشهد بیان و قرار بود میون دوستی های بنفشمون بزم هایی به پا کنیم شورانگیزتر از هر بنفشه باران بهاری. اما نشد اینهمه. علیرغم قراری که از یک ماه پیش با الهه داشتیم و بیقراری ای که از آبان ماه به دلمون افتاده بود با شنیدن خبر مسافرتش به کرمان، با اتفاقی که براشون افتاد و زود ترک کرمان گفتنشون نتونستیم از مشهد بهشون برسیم و آبروی میزبانیمون بر آب رفت. از اونطرف قراری رو که با زهره گذاشته بودیم در...
15 فروردين 1392

هفت طواف، چهل وادی

باز یازده زیبا و هفت سالگی پیوند من و بابایی و چهل ماهگی تو! از چینش زیبای این اعداد مقدس و روزهای بیادماندنی شگفت زده م.  ای یار، ای یگانه ترین یار، آن شراب مگر چندساله بود! ... گفتگو نداره که توی این هفت دور طوافمون به گرد کعبه ی عشق که چهل ماهش رو با تو پا به پا بودیم چه ها که بر ما گذشته و نگذشته. اصل مطلب اما، همیشه این بوده که دور گردون، هرگز، به تمامی، بر مدارِ مراد نمیگرده، چیزی که مهمه اینه که تو مرادت رو از گردشش بدست بیاری. هنر زندگی کردن همینه ستاره ی زمینیِ من! ... خطوط را رها خواهم کرد  و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد و از میان شکل های هندسی محدود به پهنه های حسی وسعت پ...
11 فروردين 1392
1